دکتر شریعتی :
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود
آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت
چند سالی گذشت
یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
پناه
میبرم به خدا
از عـیبی که
امروز در خود می بینم
و
دیروز
دیگران را به خاطر
هـمان عیـب ملامت کرده ام
محتاط باشیم، در سرزنش و قضاوت کردن دیگران
وقتی
نه از دیروز او خبر داریم و نه از فردای خودمان
چه دشوار شده است دم زدن
در این جا که هر درختی مرا قامت تفنگی است
و
" صدای هر گامی غم
غم
تنهایی ، آزادی
من هرگز از مرگ نمي هراسيده ام
عشق به آزادي ، سختي جان دادن را بر من هموار مي سازد
عشق به آزادي مرا همه عمر در خود گداخته است
آزادي معبود من است
به خاطر آزادي هر خطري بي خطر است
هر دردي بي درد است
هر زنداني رهايي است
هر جهادي آسودگي است
هر مرگي حيات است
مرا اينچنين پرورده اند من اينچنينم
پس چرا از فردا مي ترسم
من تنهايي را از آزادي بيشتر دوست دارم
"دکتر شریعتی"